#قطب_احساس_پارت_96

- خیلی خب؛ ولی میخوام راس ۷اینجا باشی.
گلبرگ لبخندی زد و گفت:
- چشم، ممنون.
و با عجله بیرون رفت، خدا را شکر عصبانی نشد.
هم زمان با خروجش از شرکت موبایلش را بیرون آورد و شماره ترلان را گرفت.
جواب داد: جانم گلبرگ؟
- سلام کجایی؟
- هنوز خونه، چطور؟
- میای دنبالم بریم ناهار، بعدش هم دانشگاه؟
ذوق زده گفت:نگاه دانلود رمان قطب احساس |

- چرا که نه! چه عجب وقت آزاد پیدا کردی، کجایی؟
- دم شرکت.
- وایسا اومدم.
- باشه منتظرم.
و تماس را قطع کرد.
گبرگ یک ربعی منتظرش شد تا ترلان با ماشین 022جلویش ترمز زد.
گلبرگ با لبخند سوار شد که ترلان گفت:
- چیه آبجی؟ خیلی خوشحالی؟ سرحالی امروز!
گلبرگ نیشگونی از بازویش گرفت و گفت:

romangram.com | @romangram_com