#قطب_احساس_پارت_81

- مادرِ من مگه زوره؟ نمیخوام.
مادر داد زد:
- آره زوره، دختری که ساعته ۹شب بیاد خونه رو باید زود شوهر داد، از فردا کلی حرف و حدیث پشتت راه میافته.
- نه اینکه الان نیست.
گلبرگ بلند شد، به خودش اشاره کرد و ادامه داد:نگاه دانلود رمان قطب احساس |

- مامان من رو ببین، من یه دختر مطلقهی شکست خوردهام که وقتی صبح از خونه میره بیرون با نگاه مردم آب میشه، با
متلکهاشون خورد میشه؛ اما خم نمیشه چون اعتقاد داره اگر کمر خم کنه همین مردم به راحتی از روش رد میشن.
مادرش هم بلند شد و گفت:
- من هم میخوام این حرف و حدیثها تموم بشه، با دوباره ازدواج کردنت دهن همه بسته میشه.
گلبرگ هیستریک خندید و گفت:
- آها، شما نگران حرف و حدیث مردمی، اگه اینطوریه باشه، به درک که دوباره بدبخت بشم، بگو بیان خواستگاری.
حرف مادرش بیرحمانه بر سرش فرود آمد:
- فردا زنگ میزنم هماهنگ میکنم بیان، آماده باش.
گلبرگ وارد اتاق شد و در را محکم به هم کوبید.
مثل دیوانهها گریه میکرد و مشتهای کم جانش را روی بالشت فرود میآورد.
صدای زنگ موبایلش میآمد.
میدانست ترلان است، اما حالش آن قدر بد بود که آن را برداشت و به دیوار کوبید.
خرد شد؛ اما گلبرگ آرام نشد.
مادرش به اتاق نیامد تا ببیند زنده است یا مرده!

romangram.com | @romangram_com