#قطب_احساس_پارت_80

زیر لب تشکر کرد و پیاده شد.
بنیامین منتظر شد تا گلبرگ وارد خانه شود.
صدای جیغ لاستیکها ندای رفتن بنیامین را میداد.
وارد خانه شد، مادر از آشپزخانه بیرون آمد و گفت:
- چشمم روشن، ساعت ۹۹شبه و دخترم تازه اومده خونه.
- ببخشید مامان.
مادر حرصی نگاهش کرد و گفت:نگاه دانلود رمان قطب احساس |

- برو لباسهات رو عوض کن بیا، باید حرف بزنیم.
گلبرگ با عجز نگاهش کرد شاید حرف زدن را به فردا موکول کند؛ اما مادر بیتوجه به نگاهش به سمت آشپزخانه رفت.
گلبرگ وارد اتاق شد و با خستگی لباسهایش را درآورد.
یک دوش چند دقیقهای گرفت و کنار مادر سر سفره نشست.
سیب زمینی را سر چنگال زد؛ اما قبل از اینکه به دهان ببرد با حرف مادر متوقف شد:
- اگه بخوای با این منوال پیش بری مجبورت میکنم دوباره ازدواج کنی.
گلبرگ پوزخندی زد و مثل خودش بیرحم جواب داد:
- تا مثل بارِ اول شکست بخورم؟
- گلبرگ
عصبی داد زد:
- بله؟
- ازدواج اولت اشتباه بود قبول؛ اما همیشه که یه جور نمیشه.

romangram.com | @romangram_com