#قطب_احساس_پارت_74

گلبرگ گیج نگاهش کرد که بنیامین اشارهای به پروندهها کرد و گفت: خب؟نگاه دانلود رمان قطب احساس |

- حق با شما بود یه مشکلی بین میزان فروش و حقوق شرکت بود.
- فهمیدی مشکل از کجاست؟
گلبرگ سری به علامت منفی تکان داد که بنیامین نفس کلافهای کشید، به پروندهها نگاه کرد و گفت:
- بیا بذارشون رو میز تا عمو بیاد.
پروندهها را روی میز قرار داد که بنیامین ادامه داد:
- چند وقته اینجا کار میکنی؟
- یک ماه
سری تکان دادکه گلبرگ گفت:
- چرا تو این یک ماه شما رو اینجا ندیدم؟
- چون من تو شرکت کار نمیکنم.
- پس چرا امروز اومدین؟
- نیمی از سهام این شرکت متعلق به پدر بنده بود که بعد از فوتش به من رسید؛ اما من هیچوقت تمایلی به کار کردن تو
جاهای شلوغ نداشتم، امروز هم به خواست عمو اومدم.
- پس کارتون چیه؟
بنیامین خیره نگاهش کرد و گفت:
- مسخره است اگه بگم با وجود اینکه رشتهام حسابداری بود اما بوتیک لباس مردانه دارم؟
گلبرگ سری به نشانه مثبت تکان داد که بنیامین بلند خندید.نگاه دانلود رمان قطب احساس |


romangram.com | @romangram_com