#قطب_احساس_پارت_73
- پزشکی.
زیر لب غر زد:
- پزشکی رو چه به منشیگری و حسابداری؟نگاه دانلود رمان قطب احساس |
گلبرگ فوری گفت:
- ریاضیام قویه، میتونم حساب و کتاب کنم.
بنیامین اشارهای به پروندهها کرد و گفت:
- ببرشون و یه نگاه بهشون بنداز، امیدوارم اشتباه کرده باشم.
گلبرگ به سمت میز رفت، پروندهها را برداشت و خواست به سمت در برود که صدای بنیامین متوقفش کرد:
- درست حساب کن، نمیخوام اشتباهی بشه.
- چشم.
از اتاق بیرون آمد، چرا آن قدر بداخلاق بود؟
روی صندلی جای گرفت، انگار آن روز تنها به خاطر تصادفی که خودش مقصرش بود کمی ملایمت به خرج داده بود.
مشغول حساب و کتاب شد، هرطور حساب میکرد جور درنمیآمد، به راحتی میشد فهمید از حساب شرکت دزدی شده
است.
بلند شد و به سمت اتاق رفت، تقهای زد و وارد شد.
بنیامین نگاهی به او انداخت که گلبرگ گفت:
- تموم شد.
بنیامین بدون توجه به حرف گلبرگ دقیق نگاهش کرد و گفت:
- باید زودتر میفهمیدم دلیل اینهمه اصرار عمو برای اومدنم به شرکت چیه!
romangram.com | @romangram_com