#قطب_احساس_پارت_70

به سختی لب زد:
- چشم استاد جواب میدم.
فرحزاد سری تکان داد و از کنارش گذشت.
تنها ده واحد برداشته بود که به خاطر کارش تا به الان ۶واحد را از دست داده بود، نمیخواست این واحد را هم حذف
شود.
تصمیم داشت واحدهای زیادی بردارد تا سالهای درس خواندنش زودتر تمام و پزشک شود، از کودکی آرزویش پزشک
شدن بود، آن هم تخصص زنان و زایمان. بینهایت عاشق نوزادان بود، این رویایی بود که گلبرگ و ترلان در ذهن
داشتند.
تعداد کمی از سوالها را جواب داد.نگاه دانلود رمان قطب احساس |

وقت تمام شد، برگه را تحویل داد و کلاس را ترک کرد.
گوشهای منتظر ترلان ایستاد
چیزی نگذشت که ترلان آمد، روبرویش ایستاد و با لبخند گفت:
- چطور دادی؟
شانهای بالا انداخت و گفت :
- مطمئنم حذفم.
- بیخیال بابا، من هم خودم رو حذف میکنم، بدون تو کلاسها صفا نداره.
گلبرگ با لبخند نگاهش کرد، از خوبی ترلان هر چه میگفت کم بود.
ترلان دستش را گرفت و گفت:
- بیا بریم سلف یه چیزی بخوریم که نیم ساعت دیگه کلاس داریم.

romangram.com | @romangram_com