#قطب_احساس_پارت_69
- دلیل موجهی برای غیبتهات داری؟
چه میگفت؟ میگفت سر کار میروم و نمیتوانم همهی کلاسها را حاضر شوم!؟
لب گزید و آرام گفت: نه.
انتظار داشت از کلاس بیرونش کند اما گفت:
- خیلی خب، اشکالی نداره میتونین بشینین.
نفس آسودهای کشید و نشست که پریا زیر لب گفت:
- دیدی گفتم میخوادت؟
گلبرگ پوزخندی زد.
کسی نمیدانست او دختری مطلقهست، اگر میدانست همین استاد فرحزاد هم با او مثل دیگران، شاید هم بدتر رفتار
میکرد.نگاه دانلود رمان قطب احساس |
استاد برگههای امتحان را پخش کرد.
کمی استرس داشت، خوب درس نخوانده بود و همانی را که خوانده بود هم با دیدن بنیامین از ذهنش پرید.
ته خودکار را به دندان گرفت و سوالها را خواند، قبلا این درسها را خوانده بود؛ اما نمیدانست چرا مغزش بسته است و
اجازه فعالیت نمیدهد.
صدای آرام استاد از کنارش باعث شد سر بلند کند.
- هنوز که چیزی جواب ندادین!
لبش را به دندان گرفت و آرام گفت:
- ببخشید استاد
- هر چی بلدی جواب بده، میدونی که هرکی از این امتحان نمره کم بیاره حذفش میکنم.
romangram.com | @romangram_com