#قطب_احساس_پارت_68

- آره، برای...
پریا پرید در حرفش: نترس ترلان جون، این استاد بدجور به گلبرگ چشم داره، حذفش نمیکنه.
ترلان با شیطنت خندید و گفت:آره راست میگه، این چند جلسهای که نبودی زیاد جویای احوالت شد.
گلبرگ اخمی کرد و گفت:
- بیجا میکنه که به من چشم داره مرتیکه پیر.
پریا لبش را به دندان گرفت و گفت:
- بدبخت ۳۰سال بیشتر نداره،کجاش پیره؟
- حالا هر چی، باید حواسش به کارش باشه نه به ما که.
ترلان که حساسیت گلبرگ روی مردان را درک کرده بود رو به پریا گفت:
- راست میگه، چیه استاد هیز!
دل گلبرگ برای استادش سوخت، از حق نگذرد نگاه بدی نداشت، شاید توجهاش به او کمی بیشتر از دیگران بود؛ اما
رفتار معقولی داشت.نگاه دانلود رمان قطب احساس |

با ورود استاد به کلاس صداها ساکت شد، نگاهاش را دور کلاس چرخاند و روی گلبرگ ثابت نگه داشت.
گلبرگ سرش را پایین انداخت که استاد با صدای شادی گفت:
- به به به خانم رادان، چه عجب ما شما رو تو کلاس دیدیم!
گلبرگ بلند شد و با خجالت گفت:
- ببخشید استاد، یه مدت نتونستم بیام کلاس.
سکوت استاد را که دید سر بلند کرد.
سری تکان داد و گفت:

romangram.com | @romangram_com