#قطب_احساس_پارت_58

سری تکان داد و جوابش را گفت که ترلان ادامه داد:
- دکتر داخله!؟
- آره
- حال گلبرگ خوبه؟
- بله، شما حال برادرتون چطوره؟ بهتر شد؟
- آره خدا رو شکر، دکتر گفت مسمومیت بوده، اول صبح اون رو مرخص کردن که من زود خودم رو رسوندم اینجا.
بنیامین سر تکان داد و زیر لب خدا رو شکری زمزمه کرد.
به محض خروج دکتر، ترلان وارد شد و بنیامین رفت تا کارهای ترخیص را انجام بدهد.
باید اعتراف میکرد دیروز یکی از متفاوتترین روزهای عمرش بود.
به اتاق برگشت، گلبرگ لباس پوشیده بود، به کمک ترلان از تخت بلند شد و از بیمارستان بیرون آمدند.
سوار ماشین شدند و به آدرسی که گلبرگ گفت رفت.
بنیامین جلوی خانه نگه داشت که گلبرگ تشکری کرد و پیاده شدند.نگاه دانلود رمان قطب احساس |

بنیامین هم از ماشین پایین آمد، برای از دست دادن هم زبانش ناراحت بود، با تردید خداحافظی کرد و گاز را فشرد و
رفت به سوی روزهای تکراری آینده.
***
لی لی کنان به کمک ترلان وارد خانه شد، خودش را روی اولین کاناپه رها کرد، با مسکن درد پایش را تسکین داده بود.
ترلان کنارش نشست و گفت:
- خوبی؟
گلبرگ سری تکان داد و گفت:

romangram.com | @romangram_com