#قطب_احساس_پارت_56
- آروم باش بنیامین، تو که این قدر بیجنبه نبودی!
از بیمارستان بیرون زد و هوای آزاد را به ریههایش کشید.
با ماشین فوری رفت و از فست فودی که میشناخت دو تا ساندویچ همبرگر به همراه سس و نوشابه گرفت و بازگشت.
نمیدانست چرا برای دوباره دیدنش عجله داشت!
قدم تند کرد و وارد اتاق شد.
گلبرگ به سمتش چرخید، بنیامین با دیدن غذای دست نخورده، لبخندی روی لبهایش نشست.
به سمتش رفت، ساندویچی به دستش داد که تشکر کرد.
بنیامین پرسید:
- سس تند میخوری؟
- بله ممنون.
سس را به دستش داد که گرفت.
نوشابه را روی میز گذاشت تا بعد از خوردن ساندویچ بخورد.
گازهای ریزی که گلبرگ به ساندویچ میزد برایش جالب بود.
آخرین باری که با کسی که غذا خورده بود را به یاد نمیآورد؛ اما مطمئن بود آن کس عمو ایرج یا زنش بوده.
برای اینکه معذب نشود چشم ازش گرفت و مشغول خوردن شد.
از گرسنگی بود یا آرامش وجود آن دختر که تا ته ساندویچ را با اشتها خورد، گلبرگ اما نیمی را کنار گذاشت.نگاه دانلود رمان قطب احساس |
بنیامین پرسید:
- خوشت نیومد؟
- چرا ممنون، خیلی خوشمزه بود؛ اما سیر شدم.
romangram.com | @romangram_com