#قطب_احساس_پارت_54
همنشین این و اون روزی خسته و پریشون میشی
دشت بخت تو کویر میشهنگاه دانلود رمان قطب احساس |
مرغ آرزویت اسیر میشه
روبرو سراب، پشت سر خراب
سکوت نکرد، هردو هم نوا شدند:
ساکت و صبوری دل من
مثل بوف کوری دل من
تو خون نشستی دل من
بیصدا شکستی دل من
سکوت شد، یک سکوت طولانی با کلی حرف، پراز معنا.
به یکدیگر زل زده بودند.
بنیامین چه میتوانست بگوید به دختری که بغض داشت در صدایش؛ اما لبخند میزد تا نفهمند درد قلبش را!
گلبرگ سرش را پایین انداخت و قطره اشک روی گونهاش را با دست پس زد.
مثل بنیامین از این دنیا دلگیر بود.
صدای نم نم باران باعث شد هردو به پنجره چشم بدوزند.
در آسمان تاریک تنها قطرههایی که با شیشه برخورد میکرد پیدا بود.
بنیامین آهی کشید.
دلش قدم زدن میخواست، خیس شدن.
نگاهش کشیده شد سمت گلبرگ، که مشتاقانه چشم به پنجره دوخته بود.نگاه دانلود رمان قطب احساس |
romangram.com | @romangram_com