#قطب_احساس_پارت_53

لبخندی زد و چیزی نگفت.
بنیامین چقدر از خجالت کشیدن این دختر خوشش میآمد.
مدتی به چهرهاش خیره ماند که گلبرگ با لحن کلافهای گفت:
- چیزی رو صورتم هست؟نگاه دانلود رمان قطب احساس |

میخواست بگوید بعد از مادرم، تو اولین کسی هستی که اینگونه نگاهش میکنم آن را از من دریغ نکن؛ اما با یادآوری
موقعیتش ببخشیدی زیر لب گفت و نگاهش را به پنجره دوخت.
نمیدانست چقدر گذشت که زمزمه زیر لب دختر را شنید.
سرش را به بالشت تکیه داده و چشمانش را بسته بود و شعری از داریوش زمزمه میکرد:
دل من دیگر خطا نکن
به غریبهها وفا نکن
زندگی رو باختی دل من
مردم و شناختی دل من
بنیامین ناخواسته ادامهاش را زمزمه کرد که گلبرگ ساکت شد.
گلبرگ چشمانش را باز و نگاهش کرد:
توی خون نشستی دل من
بی صدا شکستی دل من
تا به کی سراپا حقیقتی؟
تا به کی خرابه محبتی؟
این بار بنیامین سکوت کرد و گلبرگ ادامه داد:

romangram.com | @romangram_com