#قطب_احساس_پارت_52
- گفتم خودم میتونم.
بنیامین سری تکان داد و قدمی عقب رفت.
آن دختر هنوز هم از تماس دست هر مردی وحشت داشت.
بنیامین بیرون منتظرش ماند.
چند دقیقه بعد خارج شد و با سر زیر افتاده گفت:
- ببخشید، خیلی تند برخورد کردم و ببخشید که به زحمت انداختمتون.نگاه دانلود رمان قطب احساس |
- این حرفها چیه؟ من باید عذرخواهی کنم که زیاده روی کردم؛ در ضمن من هم تو خونه کاری نداشتم و تنها بودم،
حداقل اینجا احساس تنهایی نمیکنم.
گلبرگ چندثانیهای نگاهش کرد.
شاید میخواست راست یا دروغ حرفش را از چشمانش بخواند؛ اما مگر بنیامین جز حقیقت هم داشت برای گفتن؟
گلبرگ به هر سختی بود خودش را به تخت رساند.
روی تخت نشست، پایش را بالای تخت گذاشت، انگار زیر لب ترلان را فحش میداد که چر اینجا نمانده و بنیامین در
زحمت افتاده.
بنیامین دوباره روی صندلی نشست و طوری که انگار نمیداند گفت:
- میشه اسمتون رو بدونم؟
نگاهش کرد و گفت: گلبرگ
- چه اسم قشنگی.
- ممنون.
- من بنیامینم.
romangram.com | @romangram_com