#قطب_احساس_پارت_50
- بیاین این رو بخورین.
گلبرگ گرفت و تشکر کرد، بسته را باز کرد و به طرف بنیامین گرفت.
بنیامین هم دست برد و چندتایی برداشت.
نمیدانست چرا این قدر طعم خوشمزهای داشت.
به گلبرگ نگاه کرد، برگه چیپسی دستش بود؛ اما ذهنش جای دیگری مشغول بود.
بنیامین پرسید:
- چرا این قدر غمگینی؟
لبخند مصنوعی زد و گفت:
- نه، خوبم.
- مطمئنی؟نگاه دانلود رمان قطب احساس |
دستی به صورتش کشید و گفت:
- آره، مطمئنم.
موبایلش زنگ خورد، از جیب مانتویش درآورد، شیشهاش کمی شکسته بود، جواب داد:
- الو
... -
- سلام مامان
... -
- شب رو خونه ترلان میمونم.
... -
romangram.com | @romangram_com