#قطب_احساس_پارت_46


گلبرگ سرش را پایین انداخت که صدای نگران ترلان در اتاق پیچید:
- وای گلبرگ بیچاره شدم.
گلبرگ ترسیده نگاهش کرد و گفت:
- چی شده ترلان؟
- صالح، صالح حالش به هم خورده، بردنش بیمارستان.
ترلان با لحن آرامی گفت:
- نگران نباش، انشاالله چیزی نشده، تو هم الان برو بهش سر بزن.
چقدر آرامش در لحن این دختر وجود داشت.
ترلان با بغض گفت:
- پس تو چی؟ نمیخوای به خاله زنگ بزنی؟
- نه، مامانم نگران میشه، برای قلبش خوب نیست، دکتر گفت تا فردا مرخصم، میگم خونه شما موندم و شب رو نیومدم.
- ولی من که اینطوری نمیتونم تنهات بذارم.
قبل از اینکه گلبرگ حرفی بزند بنیامین ناخواسته گفت:
- من میمونم.
گلبرگ اخم ریزی کرد و گفت:
- نه ممنون، زحمت میشه.
اما ترلان با لبخند نگاهش کرد، بنیامین لب زد:نگاه دانلود رمان قطب احساس |

- چه زحمتی؟ مقصر من بودم، نمیتونین که شب رو تنها بمونین.

romangram.com | @romangram_com