#قطب_احساس_پارت_4

- این موقع شب؟
- دلم تو خونه طاقت نمیاره.
- میخوای بیای با هم غصه بخوریم؟
باز هم صدایش غمگین شد:
- پس خوب نیستی.نگاه دانلود رمان قطب احساس |

صدای گلبرگ از زور بغض لرزید:
- سعی میکنم خوب باشم.
- بهتره فردا نیای دانشگاه.
- چرا؟ باید از کی فرار کنم؟
- منظورم این نبود، فقط میگم چون حالت خوب نیست یه کم استراحت کن.
آهی کشید و گفت:
- بمونم خونه فکر و خیال دیوونهام میکنه، بهتره بیام.
- باشه عزیزم، پس من ده صبح میام دنبالت.
- زحمتت میشه.
- این چه حرفیه؟ فعلا یکم بخواب، شب بخیر.
- شب تو هم بخیر.
قطع کرد، روی تخت دراز کشید و آنقدر به سقف سفید خیره ماند تا به خواب رفت.
با صدای دو نفر بیدار شد؛ اما چشم باز نکرد، بیشتر که دقت کرد صدای مادر را تشخیص داد:
- بچهام اصلا حالش خوب نیست، نمیخواد به روی خودش بیاره چقدر شکسته، اما من مادرم، غمش رو از تو چشمهاش

romangram.com | @romangram_com