#قطب_احساس_پارت_31

- حتما گرسنهای، بریم یه جا ناهار بخوریم.
گلبرگ واقعا ممنونش بود.
انگار ترلان هم خوشحال بود که از سعید خواست صدای ضبط را بلند کند و آهنگی شاد در ماشین پخش شد.
بعد از ناهار به پیشنهاد سعید رفتند تا حلقه بخرند و چون کارت مادر دست گلبرگ بود موافقت کرد.
سعید انگار علاقهای نداشت حلقهی ست بخرند، گلبرگ هم اصراری نکرد و همانی را برای سعید خرید که انتخاب کرده
بود.
سعید هم حلقه ظریفی که به دستهای ظریف گلبرگ میآمد برایش خرید.
ترلان نمیتوانست ذوق و هیجانش را پنهان کند و این گلبرگ را به خنده میانداخت.
سعید دخترها را به خانه رساند و ترلان پس از تبریک بسیار به سمت خانه حرکت کرد.
آن روزها همه هیجان داشتند؛ اما گلبرگ یک استرس هم مخلوط هیجانش وجود داشت که نمیدانست از کجا سرچشمه
میگیرد!نگاه دانلود رمان قطب احساس |

پای سفره عقد نشستند، خانوادههایشان بودند. همه از دامادی که گلبرگ انتخاب کرده بود راضی بودند و خانواده سعید
هم انگار از عروس خوششان آمده بود.
عاقد سه بار خطبه را خواند:
- دوشیزه گلبرگ رادان آیا حاضرید با مهریه یک جلد کلام الله مجید، آینه و شعمدان و 022سکه طلا به عقد آقای سعید
فروغی درآیید؟ بنده وکیلم؟
گلبرگ سرش را پایین انداخت و همانطور که به سفره عقد سفیدصورتی زیبایش زل زده بود گفت:
- با اجازهی بزرگترهای مجلس و پدرم که بین جمع نیست، بله.
صدای دست زدن و تبریک گفتنها بلند شد، سعید هم بله داد و همه آمدند و به آنها تبریک گفتند.

romangram.com | @romangram_com