#قطب_احساس_پارت_29
مادرش با حرص گفت:
- پاشو الان سعید میاد، باید برین آزمایش بدین.
گلبرگ نفسش را بیرون داد و از تخت پایین آمد.
لگدی به پهلوی ترلان زد و گفت:
- پاشو سعید اومد.
ترلان همانطور که پهلویش را میمالید، میان ناله و نفرینهایش گفت:
- به من چه شوهر توئه، آی پهلوم رو نابود کردی، وای خواب از سرم پرید، بمیری ان شاالله.
گلبرگ خندید و گفت:
- اگه ناله و نفرینهات تموم شد پاشو بریم صبحانه بخوریم که الان سعید میاد.
صدای مادرش آمد:
- تو نباید صبحانه بخوری، باید ناشتا باشی برای آزمایش، ترلان مادر تو برو یه چیزی بخور.
گلبرگ با ناراحتی دستی روی معدهاش کشید و گفت:
- ای بابا من دیشب شام هم نخوردم، گشنمه خب.
ترلان بلند شد و رو به مادر گفت:
- ممنون خاله جون، من هم صبحونه نمیخورم.نگاه دانلود رمان قطب احساس |
مادر: وا! برای چی دخترم؟! بیا برو یه چیزی بخور، شام هم خوب نخوردی.
ترلان لبخندی زد و گفت:
- نه دیگه، از آزمایشگاه با گلبرگ میریم یه چیزی میخوریم.
گلبرگ لبخند عمیقی زد.
romangram.com | @romangram_com