#قطب_احساس_پارت_27

سعید با خیال راحت به مبل تکیه داده بود.نگاه دانلود رمان قطب احساس |

مطمئن بود که جواب گلبرگ مثبت است؛ اما حتی مادرش هم با استرس نگاهش میکرد.
گلبرگ سرش را پایین انداخت و گفت:
- جواب من مثبته.
صدای دستها بلند شد، تنها ترلان بود که متعجب نگاهش میکرد!
شاید با خودش میگفت این همان دختره دیوانهایست که تا دیروز گریه میکرد و میگفت من نمیخواهم ازدواج کنم؟!
مادرش شیرینی گرداند و تاریخ عقد برای آخر هفته که چهارروز دیگر بود گذاشته شد.
قرار شد فردا سعید بیاید تا همراه گلبرگ بروند آزمایش بدهند.
گلبرگ میخواست تمام مدت ترلان کنارش باشد، در کنار او ترس را کمتر حس میکرد.
مهمانها که رفتند مادر با ذوق مشغول تمیزکاری شد.
هیجان زده بود برای دخترش که حالا داشت عروس میشد؛ اما ترلان با ناراحتی روی کاناپه نشسته بود.
گلبرگ به سمتش رفت و گفت:
- خوبی ترلانم؟
ترلان با بغض گفت:
- حالا دوستم میخواد شوهر کنه، ای خدا من ترشیدم.
چشمهای گلبرگ گرد شد و بعد از چند لحظه هر سه زدند زیر خنده، توی این لحظه هم دنبال شاد کردن گلبرگ بود.
باز هم متوجه شد که گلبرگ در تصمیمی که گرفته دودل است؛ اما دیگر کاریست که شده.
به اتاق رفتند، ترلان زنگ زد و از مادرش اجازه گرفت تا شب را کنار گلبرگ بماند.نگاه دانلود رمان قطب احساس |


romangram.com | @romangram_com