#قطب_احساس_پارت_21
مرد پول را حساب کرد و از مغازه خارج شدند.
از وقتی یادش میآمد تمام بچههای مدرسه به خاطر پای مصنوعیاش ازش دوری میکردند.
یعنی اینقدر ترسناک بود؟!
در پرو را باز کرد و در آینه به مرده ۳۰سالهای که مثل بچهها محتاج کمی محبت بود نگاهی انداخت.
یعنی قیافه جذابش، چشمهای مشکی و هیکلش که کمی از مدلها نداشت نمیتوانست جای پای مصنوعیاش را بگیرد؟
پوست برنزه و بینی متناسبش جذابیت چهرهاش را تکمیل میکرد.
در را محکم به هم کوبید، دستش را مشت کرد.
چرا تا دختری میفهمید یک پای قطع شده دارد از او روی میگرفت؟
به دیوار تکیه زد، درد میکرد روحش.
روحی که بعد از مرگ مادرش تنها شد.
روحی که وقتی در سن ۹۱سالگی پا به یک خانه بزرگ اما خالی گذاشت فهمید بدبختترین مرد دنیاست.
از مغازه خارج شد و در را بست.
سعی کرد مثل همیشه مقتدر راه برود تا پنهان کند پایی را که ۶۰سال ندارد.نگاه دانلود رمان قطب احساس |
آرام در پیاده رو قدم میزد.
در دل آرزو کرد کاش میشد فقط لحظهای کسی باشد تا او را از این تنهایی بیرون بیاورد.
کسی که بتواند عاشقانههایش را بیمنت بپذیرد، کسی مثل مادرش.
آه که چقدر دلش هوایش را کرده بود.
***
چشم به شعلههای سوزان آتش دوخت، میسوختند و هیزمها را میدریدند.
romangram.com | @romangram_com