#قطب_احساس_پارت_15
گلبرگ زل زد در چشمهایش و رک گفت:
- به شما علاقهای ندارم.
جدی پرسید: کَسِ دیگهای رو میخواین؟
- نه، فقط...
پرید در حرفش: پس این هم مشکلی نیست، مطمئنم با علاقهای که بهتون دارم میتونم نظرتون رو جلب کنم.نگاه دانلود رمان قطب احساس |
به معنای واقعی لال شد. هر حرفی زد سعید جوابش را داد، دیگر چه بهانهای برای رد کردنش داشت؟
سعید بلند شد و گفت: اگه حرف دیگهای نمونده بریم؟
گلبرگ بلند شد، پوزخند گوشهی لب سعید برایش خوشایند نبود.
با خروجشان از اتاق سرها به سمتشان چرخید، مادرش پرسید:
- چی شد عزیزان؟ دهنمون رو شیرین کنیم؟
قبل از اینکه گلبرگ حرفی بزند سعید گفت:
- ما به توافق رسیدیم.
چشمهای گرد شده ترلان به عمق فاجعه اشاره میکرد!
گلبرگ متعجب به سعید نگاه کرد که بیاعتنا به او روی کاناپه نشست.
مادرم هم انگار متعجب بود، پدر سعید با خوشحالی شیرینی از روی میز برداشت و گفت:
- پس مبارکه.
وسط پذیرایی خشکش زده بود.
مبارکه؟! او کی بله داد؟!
سرمای انگشتش گلبرگ را به خود آورد.
romangram.com | @romangram_com