#قطب_احساس_پارت_14

حالا کنارش نشسته بود زد، گلبرگ ریز خندید که ترلان زیر گوشش گفت:
- چه جیگریه پسره.
سری به نشانه مثبت تکان داد، بحثهای متفرقه خستهاش کرده بود.
به نظر مردِ سعید نام هم کلافه بود و با پا بر زمین ضرب گرفته بود، در آخر طاقت نیاورد و گفت:
- برین سر اصل مطلب.
پدرش خندید و رو به مادر گلبرگ گفت:
- شرمنده، پسرم خیلی از دختر شما خوشش اومده.نگاه دانلود رمان قطب احساس |

مادر لبخندی زد که پدرش ادامه داد:
- اگه اشکالی نداشته باشه، جوونها برن حرفهاشون رو بزنن.
مادر با دست به اتاق اشاره کرد که گلبرگ بلند شد و جلوتر از سعید راه افتاد.
کاش ترلان هم همراهش میآمد.
روی تخت نشست و منتظر به سعید که حالا روی صندلی فلزی گوشه اتاقش نشسته بود چشم دوخت.
پسر صدایش را صاف کرد و گفت:
- تمام حرف من اینه که میخوام با شما ازدواج کنم، هر شرطی هم باشه قبوله.
از رک گوییاش کمی معذب شد و آرام گفت:
- من باید به درسم ادامه بدم.
- مشکلی نیست.
- نمیتونم بعد از ازدواج مادرم رو تنها بذارم.
- اون هم مشکلی نیست.

romangram.com | @romangram_com