#قطب_احساس_پارت_10

- یا با هم میشوریم یا من هم نمیشورم.
گلبرگ بازویش را نیشگونی گرفت که جیغش به هوا رفت: هوی، دستم داغون شد.
- از این به بعد هرچی گفتم بگو چشم.
زبانی برایش درآورد و گفت: عمرا.
عاشق تخسبازیهایش بود، به اجبار تسلیم شد و از اپن پایین پرید و گفت:
- خیلی خب، بیا با هم بشوریم.
ترلان پشت چشمی نازک کرد و گفت: خواهش کن.
چشمهای گلبرگ گرد شد، گوشش را گرفت که جیغش درآمد.
بالاخره با کلی خنده و شوخی ظرفها را شستند که ترلان آرام گفت:
- میگم گلبرگ تو بوی سوختنی حس نمیکنی؟
کمی دماغش را جمع کرد؛ اما قبل از اینکه حرفی بزند صدای مادر در گوشش پیچید:
- سوخت غذاتون سرآشپزها.
هر دو جیغ زدند و به سمت گاز دویدند، گلبرگ زیر شعله را خاموش کرد و سر قابلمه را برداشت که دستش کمی سوخت.
هردو به ماکارونیهای نیمه سوخته نگاه کردند و همزمان خندیدند، مادر به آشپزخانه آمد و گفت:
- گل کاشتین با آشپزیتون.نگاه دانلود رمان قطب احساس |

ترلان با خنده گفت:
- چیزی نشده خاله، ماکارونی مخصوص ما دوتاست دیگه.
و چشمکی نثار گلبرگ کرد که با لبخند حرفش را تایید کرد، مادر جرات نکرد لب به غذا بزند؛ اما گلبرگ و ترلان با اشتها
قسمتهای سالم غذا را میخوردند.

romangram.com | @romangram_com