#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_87
بعد چشم و ابرویی واسه 8تاشون اومد.
من و گذاشتن زمین هم اومدم فرار کنم آرتام شال گردنش و از گردنش باز کرد و دور
دهنم وبست با چشای گرد شده نگاش میکردم ، خنده ای کرد:
-بچه ها فک کنم دیگه میتونیم راحت کارمون وبکنیم ، پتو رو مثل گهواره تکون
میدادن ، صدای خنده ی بچه ها میومد.
-.............8........
-...........6
-.....................8
پرت شدم تو آب انقدر شوکه شده بودم که با دهن بسته احساس میکردم دارم خفه
میشم.
-----------------
چند ثانیه تو آب بودم که دیدم نه دارم خفه میشم ، نامردا جای پر عمقم پرتم کرده
بودن. دست و پایی زدم و بلند شدم ، آب تا پایین تر از گردنم میومد. یک نگاهی به
همشون که از خنده ریسه رفته بودم ، انداختم ، بعد ریلکس شال گردن و از دهنم
باز کردم خم شدم به هوای اینکه میخوام شنا کنم چند تا سنگ بزرگ از کف دریا
برداشتم ، تا ساحل قورباغه رفتم ، سنگا رو تو جیب شلوارم گذاشتم ، از جام بلند
شدم و خودم و کنار الاهه انداختم ، همه داشتن به خونسردیه من نگاه میکردن.
الاهه میدونست این آرامش قبل از طوفانه .
-نقشت چیه؟؟
الاهه مثل همیشه ذهنم و خوند
-حال گیری اساسییییییییییییییییییی.
آرمین واسه همه بستنی گرفت ، فکری به ذهنم رسید با الهه هماهنگ کردم اول باید
حال آرتام و میگرفتم.
شال گردن مارکش و باز کردم و بدون اینکه کسی ببینه بستنی رو روش پخش کردم و
یک اسکوپ از بستنی رو که شاتوت بود و مطمئنا رنگش پاک نمیشد و روش
گذاشتم بعد آروم جوری بستم که شک نکنه ، با خنده رفتم سمتش داشت با ایمان
حرف میزد تا من و دید برگشت طرفم با لبخند گوشه لبش نگام میکرد:
نگاه نکن ....من جنبه ندارم... آخه این خنده رو از کجا آوردی ؟؟؟
romangram.com | @romangram_com