#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_86
خانوم تاجیک و مامان ایمان یک سره ازم تعریف میکردن .
ایمان میخندید و واسم شکلک درمیاورد. رو شنا نشسته بودیم ، که آرین دست الهه
رو کشید و اونو بغل کرد ، الاهه جیغ میکشد ، آرینم نامردی نکرد انداختش تو دریا.
هممون خندیدم، آرمین ، پرنیا رو گذاشت بغل خالم ، ارغوان و کشوند تو دریا و
پرتش کرد تو آب . به نوبت : آرتینا و مهسا و النازم پرت شدن تو آب ، مهرنوش و
مهیا نیومده بودن هنوز .
یک دفعه دیدم نگاه های همه به منه:
-نه اونجوری نگاه نکنید من عمرا بذارم پرتم کنید.
با این حرفم آرین و ایمان و آرمین دوییدن سمتم منم جیغ کشیدم و پا به فرار
گذاشتم ، از زیر دستشون در میرفتم ، آرین شالم و کشید که افتادم ، هم اومد
بگیرتم، شنا رو ریختم رو صورتش و فرار کردم
-واستا دختره خیره سر ، میکشمت
میخندیدم و در میرفتم ، به عقب بگشتم دیدم هنوز دنبالمن.
همینطوره که عقب و نگاه میکردم و فرار میکردم . محکم رفتم تو دیوار اوه چقدر
سفته، آی آی دردم اومد
سرم و بلند کردم که قیافه ی شیطون آرتام و دیدم ، صدای آرمین میومد:
-داداش بگیرش نیم وجبی رو.
هم اومدم از زیر دستش در برم ، مانتوم وکشید که رفتم تو بغلش .
-ولممممممممم کن ، دست به من نزن ، ایمان یک پتو مسافرتی و پرت کرد طرف
آرتام:
-بندازش تو پتو که دستت به خانوم نخوره.
همینطور که وول میزدم من و لای پتو مسافرتی انداختن ، هر 5تاشون سر پتو رو
گرفتن .
-اوه اوه چقدر سنگینی، چند کیلویی صدای ایمان بود که رو اعصابم بود سرم وبلند
کردم:
-منوووووووووووووووووووووووووووووو بذارید زمین.
صدای آرتام اومد:
-بذاریدش زمین
romangram.com | @romangram_com