#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_5
برجستش تو چشم بود .
منم وزنم 44قدم 821بود تو صورتم لبام بود که تو پر وقلوه ای بود و صورتی همیشه
بابت این لبا خدا رو شاکر بودم گونه هام برجسته بود و چشام درشت وکمی کشیده
رنگش قهوه ای روشن ابروهام کمونی بود بینی معمولی داشتم که اصلا ازش خوشم
نمیومد. پوستم گندمی بود......
تقه ای به در خورد صدای هستی میومد:
- آیناز پوشیدی؟
در و باز کردم اول هستی اومد جلو:
-خیلی بهت میاد فیت تنته
تران هستی رو کنار زد اومد جلو آروم گفت:
- این پسره یک چیزی میدونست.
درو بستم سریع لباسم و عوض کردم اومدم بیرون پسره با لبخنده مکش مرگما بهم
نزدیک شد:
-چطور بود؟
-ممنون برش میدارم
-میدونستم فقط برای شما دوخته شده
همون موقع در مغازه باز شد برگشتم طرف در یک پسر حدود 61 62ساله قد بلند
حدود 818یا 815چهار شونه هیکل توپ، پوست برنز شلوار راسته مشکی کالج های
سرمه ای ، تی شرت جذب سرمه ای با خطای مشکی که به خوبی بازو های ورزیدشو
به نمایش میذاشت چشای درشت مشکی بینی متوسط لبای پر با ته ریش کمی که
رو صورتش داشت و اون ابرو های پر مشکی که خدادای تمیز بود واقعا جذابش کرده
بود.
عینک پورشه شو بالای سرش گذاشته بود موهاش مشکی بود به طرف بالا وکج برده
بود با اون ساعت سواچ دستش معلوم بود که وعض مالی توپی داره
بدون اینکه نگاهی به کسی بندازه راست رفت طرف یکی از فروشنده ها -سلام سینا
-به سلام آقا آرتام چطوری داداش؟
عجب تیکه ای این پسره برگشتم طرف تران که داشت غش میکرد ، هستی یک
سلقمه به من زد و با چشم وارو به پسره اشاره کرد چشک غره بهش اومدم
romangram.com | @romangram_com