#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_34
ناپذیرش و ببینم شاید دنبال یکم هیزی میگشتم ولی مثل دفعه قبل هیچی ندییدم
برخلاف نگاه بقیه پسرا حتی یک ذره هم نبود نمیدونم امشب چم شده وبود ولی تو
نگاش حتی تحقیرم ندیدم
دیگه تا وقتی بچه ها رو رسوندیم و به خونه ما رسیدیم یک لحظه گردنمو از سمت
پنجره برنگردوندم، که دوباره نفس تنگی نگیرم.
با تشکرای مامانم به خودم اومدم درو باز کردم وپیاده شدم مانتوم به خاطر فشرده
نشستن چروک شده بود خوب ، 4نفر عقب نشسته بودیم آرتینا و مامانش جلو ،
خیلی فشرده بودیم دیگه.
آرتام به احترام از ماشینش پیاده شد و خیلی گرم با مامانم خدافظی کرد دیدم خیلی
زشته ازش عذر خواهی نکنم بالاخره این دفعه ما رو رسونده گرچه وظیفش بود از
مامانش و آرتینا خدافظی کردم.
به طرف آرتام برگشتم انگار منتظر بود ببینه ازش تشکر میکنم یا نه
کورخوندییییییییییی آقاههههه
رفتم سمتش دوقدم مونده بود بهش واستادم باز اون نگاه یخی شو با خونسردی و
غرور زیاد دوخت بهم ،
لبخندی زدم که بهتر بود نزنم چون فقط لبام کج شد:
-خدافظ
خودمم کپ کردم ، چقدر سرد گفتم خدافظ
یک دفعه نگاهش پر از تعجب شد لابد با خودش گفته این دیگه چقدر پررو صداش
و آروم کرد:
-خواهش میکنم از مامان تشکر کنین که نیم ساعتی رو در جوار من بودید بعد
صداش و بلند کرد:
-خدانگهدارتون خانوم
پسره ی عنتر من و مسخره میکنی حیف الان نمیشه وگرنه با همین دستا دونده
دونه موهای خوشگلت و میکندم که تا آخر عمرت تو خونه بمونی و بترشی عوضی
سرم و برگردوندم بار دیگه از خانوم تاجیک خدافظی کردم و به سمت خونه رفتم.
8هفته از اون ماجرا گذشت ماجرایی که من ثانیه ثانیش و تو دفتر خاطراتم ثبت
کردم.
romangram.com | @romangram_com