#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_35

برام جالب بود هر وقت بیرون میرفتم نگام تو خیابونا به دنبال ، به قول هستی
ماشین خارجی خاکستری بود.
ولی عجیب که ندیدم .
قرار بود فردا تو سایت سازمان سنجش جواب نهایی کنکور و بزنن خیلی استرس
داشتم من عمران دوست داشتم از بچگی عاشق این رشته بودم .
صبح با صدای بابام از خواب پریدم
-بابایی پاشو جوابا رو زدن
با هول از تخت پریدم که پام به گوشه ی تخت خورد و از درد نفسم بند اومد ولی با
این حال با دو به سمت لب تابم یورش بردم سریع وارد سایت شدم و یوزر و پس
وردم و وارد کردم به خاطر شلوغی خطا نیم ساعتی معطل شدم تا بالاخره دیدم
جیغی از خوشحالی زدم که بابام گوشاش و گرفت
-قبول شدم ، قبول شدمممممممممممم عمرااااااااااااااااااااااااااااااااان وای خداجون
نوکرتممممممممممم عاشقتمممممممممممم
همونی که میخواستم بابامم فوق عمران بود و شرکت بزرگ پل سازی و جاده سازی
داشت و پروژه های بزرگی هم دستش بود .
دوباره جیغ جیغ کردم
قرار بود به افتخار قبولیم امشب شام بریم بیرون خیلی خوشحال بودم انقدر که
فقط منتظر وارد شدن به دانشگاه بودم.
همه اعضای خونه از خوشحالی من خوشحال بودن

6ماه دیگم به سرعت گذشت نمیگم چجوری گذشت ولی الان من روی صندلی
دانشگاه نشسته بودم وبه حرفای دکتر خیری که از اساتید قابل احترام من بود گوش
میکردم.
با صدای خسته نباشید استاد نگاهم و ازش گرفتم مشغول جمع کردم لوازمم شدم
-میگم آیناز تو دلت واسه بچه ها تنگ نشده؟
چرا خیلی هم تنگ شده بود هستی معماری قبول شده بود و تران هم مهندسی
پزشکی ولی یاسی و من عمران درسته که توی یک دانشگاه بودیم ولی وقتی اونا
کلاس داشتن ما نداشتیم واسه همین چند هفته ای بود همو ندیده بودیم.
-چرا منم خیلی دلم واسشون تنگ شده امشب هماهنگ کنیم بریم گاجره شام

romangram.com | @romangram_com