#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_21

نشست با ترس زل زده بود بهم میدونست عصبی بشم زمین و زمان و بهم میدوزم -
بذار خودم توضیح بدم عصبانی نباش...
وسط حرفش پریدم

-اول اطلاعات کامل از این تاجیک بده رئیستونه؟ پس این رئیس جیگر که هی
میگفتی فرناز خنده ای کرد
-بابا تو اوج عصبانیتم جیگرا رو تشخیص میدی ایول بعد شروع کرد به خندیدن
خندم گرفته بود بابا این خوشحالهههههه اخمی کردم -مرگ ساکت شو
فرناز خندش و قطع کرد جدی شد یک نگاه بهم کرد.
-باشه بابا ، اسمش آرتام تاجیک 61سالشه فوق لیسانس عمران ولی داره واسه دکترا
میخونه از اون خرپولاست ماشینش بی ام و نوک مدادی ولی چند وقت پیش
تصادف کرد مثل اینکه یک دختره ناوارد بهش زده و در رفته این و از امیر دوستش
شنیدم مثل اینکه اونجا بوده
این چی داره میگه؟؟ ناوارد؟؟ الان به من گفت ؟؟ پسره عنتر الان با من بود حالت و
اساسی میگیرم
فرناز ادامه داد:باباشم شرکت بزرگ ساختمانی داره خونشون بابک ، یک خواهر داره
،خیلی نازه اسمش آرتینا ست.
تو فکر حرفاش بودم واقعا جا خورده بودم دقیقا معیار هایی داشت که من میخواستم
من عاشق عمران بودم . واقعا واسم جالب بود فکر نمیکردم آقای دکتر باشه ولی چه
فایده یک ذره شعور نداره پسره اخمو برگشتم طرف فرناز داشت با کنجکاوی نگام
میکرد -چته؟؟
-تو میشناسیش؟
چی بهش میگفتم آره من بهش زدم همون دختر ناواردم بهش میگفتم من بهش
توهین کرده بودم میگفتم تو شرکت خودش تو روش واستادم ؟؟
وای حالا داشتم به این پی میبردم که چقدر اشتباه کرده بودم ، به بدترین نحو
همیشه کاراش و جبران کرده بودم ولی اون فقط آبمیوه روم خالی کرده بود وای خدا
جون چه اشتباهی کرده بودم گوشیم داشت زنگ میخورد
-بله؟
-سلام مامانی کجایی؟

romangram.com | @romangram_com