#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_159

پدرش جز اشراف که در اون زمان که پدر بزرگم به دنیا اومده بود کسی حق نداشت
اسم بچش و هوشنگ بذاره چون اسم پدربزرگ من بوده خیلی پولدار و واقعا با
شخصیت ، مادرجونم تک دختر و خیلی زیبا که الان مامانم سیب دونیم جوونیا
مادرجونم تنها فرقش با مامانم موهای مثل شب لختش بود ، زنی با صلابت و جذاب
که حسرت به دل مردای زیادی بود حتی الان که پدرجونم دیگه در قید حیات نیستن
.
با صدای مامانم از فکر بیرون اومدم. به آرتام نگاه کردم که پاشو روی پای دیگش
گردونده بود ومشغول خوردن قهوه ترکی بود که مامانم واسش درست کرده بود و
همزمان با پدرم درمورد شرکت و کار حرف میزد و با اینکه خودش استاد بود تو کاراش
ولی از بابام هم نظر میگرفت. بعضی کاراش باعث افتخار من جلو پدرم میشد.
به اتاقم رفتم و لباسام و با شلوار برمودای لی و تیشرت آبی عوض کردم ، موهام و از
گیر کیلیپس آزاد کردم .
موهای فر و خرماییم که بلندیش تا باسنم میرسید با دست شونه کردم .

یاد نازنین افتادم ، از آرتام خوشش میومد چون همیشه باهاش گرم میگرفت ، از
اتاقم خارج شدم تا از نازنین خبر بگیرم ولی آرتام وسینه به سینه خودم دیدم از ترس
هینی گفتم و عقب رفتم.نگاهی به تیپم کرد و وارد اتاق شد .
نگاه از من گرفت و دور اتاقم و با دقت برانداز کرد.
-از اتاقت خوشم میاد فک کنم دفعه سومه که تو اتاقت میام.
به نقاشی که از تصویر خودم بود و خواهر یاسی واسه تولدم کشیده بود نگاه کرد .
نگاهش و سر داد روی قابعکس هایی که از بچگیم تا الانم روی پاتختیم چیده بودم ،
وقتی از برانداز خسته شد ، روی تختم نشست و با دست اشاره کرد پیشش بشینم .
منم با ناز افتخار دادم.
-تو خجالت نکشیدی جلو بابام اومدی تو اتاقم ، سریع پاشو برو خونتون.
با خنده نگام کرد:
-پس اگه بگم میخوام تا صبح رو تختت بخوابم چی میگی ؟
با حرص و بهت نگاهش کردم که ابروهاش و بالا داد و با شیطنت خودشو روی تختم
پرت کرد . به بازوش زدم .
-هه آقاهه ... پاشو میخوام بخوابم دستاش و سخاوتمندانه باز کرد:

romangram.com | @romangram_com