#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_158

-اگه شب و تا صبح بغلم خوابوندمت ، چیکار میکنی
-دونه دونه موهات و میکنم بعد...
از حرفی که میخواستم بزنم یاد سوتی اون موقعمافتادم و بقیه حرفم و سریع خوردم
که اون نیشش دوباره شل شد و خندید
ماشین و روشن کرد و روبرویی پارکینگ ما پارک کرد و از ماشین پیاده شد منم
متعجب از ماشین پیاده شدم ، زنگ زد ، مامانم با احترام درو واسه داماد عزیزش باز
کرد .
با خنده دستم و گرفت و سوار آسانسور شدیم از فکری که کردم مو به تنم سیخ شد
-نکنه... نکنه میخوای...
در باز شد و فرصت حرف زدن و خنده ی آرتام وگرفت
مامانم با روی باز از دامادش استقبال کرد ،بازم شیک مثل همیشه پانجو سبز
مشکی ، شلوار مشکی که توی هیکل باریک و کشیدش تو چشم بود ، موهای طلایی
بلند که بالای سرش جمع شده بود و بیننده رو از دیدنش محروم میکرد ، چشای
درشت و کشیده قهوه ای که تیره های خاکستری داشت . مژه های مشکی خیلی
بلند که وقت خواب سایش روی دیوار میفتاد و بابام غرق تماشای همسر زیباش
میشد.لبای کوچولو قرمز ، پوست سفید مثل برف، مامانم جزء زنای زیبا محسوب

میشد و نگاه هرکسی رو دنبال خودش میکشوند و من همیشه حسرت میخوردم که
ای کاش قدری از زیبایی مامانم به من میرسید ، نه پوستی به سفیدی مامانم داشتم
نه چشای به کشیدگیش، شاید ته چهرم مثل مامانم بود ولی اجزا صورتم خیلی فرق
میکرد.
آرتام به مامانم افسانه جون میگفت چون از نظرش مامانم فقط 88 ، 80سال باهاش
تفاوت سنی داشت پس نمیتونست مامان صداش کنه ، مامانمم کیف میکرد .
بابام با با تی شرت و شلوار کتون سرمه ای که تیپش مهندسیشو به رخ داماد
مهندسش میکشید ازش استقبال کرد .
-------------------
هیچ وقت یاد نمیدم بابام جلوی کسی با پیژامه یا لباس خونگی اومده باشه حتی
وقتی که میخواست دم در بره .
غرورمو از بابام به ارث برده بود ولی خانی منشیم و از مامانم ، مامانم دختر خان و

romangram.com | @romangram_com