#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_157
-وقتی میگم پیاده شو یعنی پیاده شو
میخواستم گوش نکنم ولی بدجوری دلم ضعف رفته بود و البته نمیتونستم از شام
مفتی که قرار بود گیرم بیاد چشم پوشی کنم.
از ماشین پیاده شدم ، برگشت به تیپم نگاه کرد برای یک لحظه فقط برای یک لحظه
برق تحسین و تو چشاش دیدم ولی سریع اخم کرد و به سمتم اومد سرش و پایین
آورد:
-دیگه دوست ندارم وقتی باهات نیستم این مانتو تنت باشه.
دستم و گرفت و به سمت رستوران رفتیم زیر لب گفتم:
زور گو
شنید و لبخندی زد
تو رستوران تا تونست غذا تو حلقم میکرد ، هر وقت میگفتم نمیخوام اخم میکرد و
میگفت ، من زن پر دوست دارم.
با تمام زورگوییاش ، غرورش ، نیش حرفاش . اخماش بازم نمیدونم چرا برام مهم بود
بیشتر از همه بعد از شام منو رسوند خونه و قرار شد ماشینم و فردا خودم بگیرم.
میخواستم از ماشین پیاده شم که دستم و گرفت به سمتش برگشتم .
-نمیخوای شوهرت و واسه شام امشب ببوسی؟؟؟
ابروم واز این همه پروییش انداختم بالا وبالحن شیطون خودش گفتم:
-نه
با شیطنت خندید
-اگه نبوسی باید امشب تاصبح تو بغل من بخوابی با تعجب نگاش کردم.
-حتما تو گفتی منم خوابیدم ابرویی بالا انداخت:
-کجا ؟
با گیجی گفتم: -چی کجا؟ خنده ای کرد: - هیچی کوچولو براق شدم
-عمت کوچولوئه
از حرف من شلیک خندیدش به هوا رفت ، انگار نه انگار تا همین 6ساعت پیش
قصد کشتنمو داشت ، میگم موجی واسه همینه دیگه
-پس بوس نمیدی دیگه؟ دست به سینه شدم
-نه و توهم هیچ کاری نمیتونی بکنی .
romangram.com | @romangram_com