#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_14
یاسر داداشش بود که تازه عقد کرده بود؛ اسم زنش مژگان . یاسی عاشق مژگان بود.
زنگ زدم تران گفتم تا 8ساعت دیگه جای خونشونم سریع رفتم با مامیم هماهنگ
کردم.
مانتو مشکیمو که جدید خریده بودم با شال مشکی شلوار لی سرمه ای و کفشای
مشکی سرمه پوشیدم کیف فانتزی مشکیم و هم برداشتم به صورتم تو آینه نگاه
کردم یکم مداد مشکی زیر چشام با رژ مات و کرم . خوب شده بودم همیشه در
همین حد آرایش میکردم بیشترش احساس میکردم مصنوعی شدم و اما اگه آرایش
نمیکردم یک اصطلاح هست که میگه:
ترک عادت موجب مرضه بلههههههههههههههه
پریدم تو پارکینگ با ریموت در وباز کردم ماشین و روشن کردم دنده عقب گرفتم اه باز
این لندهور اینجا پارک
کرده
این همسایه بالایی های ما از اون آدمای بی فرهنگ و پولدار تو دور و زمون الانن. از
همشون بدم میاد به بدبختی دنده عقب گرفتم منتظر شدم در بسته شه ، در خونه
بغلی باز شد
پسرشون که حدود 62 64سالش بود از خونه اومد بیرون شلوار فاستونی طوسی
پیراهن چهارخونه مشکی طوسی کالج مشکی
قدش 811اینا بود لاغر اندام بود ولی میشه گفت خوشگله
سوار 602شش شد چشش به من افتاد سرم و برگردوندم تا دیدم در بسته شده پام و
گذاشتم رو گاززززززززززززززززززززززززز
با سرعت از کوچه اومدم بیرون از خونه ما تا خونه هستی 4دقیقه راه بود سریع
رسیدم تک زدم بیاد پایین نگاش
کردم
همیشه خانوم و باوقار بود ، مانتو سبز که انگار روش جلیقه میخورد و طرح های سبز
مشکی داشت با کمربند قهوه ای روسری مشکی که خیلی بهش میومد شلوار
مشکی که از بغل روش نگین داشت تا بالا و کفشای لژ مشکی صورتش و فقط کرم
زده بود با یکم ریمل نازش کرده بود، در باز کرد نشست
-سلام خوبی؟
romangram.com | @romangram_com