#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_132
بابام اومد جلو و آرتام وبغل کرد :جون دخترم وجون تو ، این دختر دلش از برگ گل
نازک تره آرتام سرش و پایین انداخت ، مطمئن باشد خوشبختش میکنم.
پوزخندی زدم، آره اونم چه خوشبخت شدنی اگه نتونم تا 8سال عاشقش کنم باید
کنیزیش و بکنم و زن و بچه هاشو تر و خشک کنم. به تر تیب همه اومدن جلو و
تبریک گفتن و هدیشون و دادن . مردها بیرون رفتن و من دوباره به اتاق رفتم تا
پیراهنم و بپوشم . از در خارج شدم و به سمت آرتام رفتم ، چشمم خورد به مهیا که
جای من وگرفته بود و لبخند تحویل آرتام میداد.
دختره پرو بیشعور ، وقیح ، بی حیا ، ااااا؟ چقدر پرو رفته لم داده جای من .
لبخندی زدم ولی دستام و مشت کرده بودم وناخونام و توی دستم فرو میکردم. به
سمت مبل رفتم و با لبخند وعشوه به آرتام نگاه کردم:
-عزیززم میشه بیای تو اتاق لباسم اذیتم میکنه ، آرتام با چشای گرد شده نگام میکرد
، مهیا اول با تعجب بعد با حرص دندوناشو روی هم میسایید.
خودمم از حرفی که زدم واقعا تعجب کردم ، وای الان آرتام با خودش چی فکر میکنه
، مهیا با عصبانیت از جاش بلند شد و 6تا صندلی دور تر از ما نشست.
منم که خیالم راحت شده بود ، سر جام نشستم و با صدای بلند که مهیا بشنوه
گفتم:
-آخی خوب شد ، دیگه اذیت نیستم.
آرتام لبخندی زد و ازجاش بلند شد:
-نه عزیزم ، فک نکنم لباست خوب شده باشه ، پوستت قرمز شده
با تعجب به پوستم نگاه کردم ولی اصلا یک ذره قرمزی نداشت، آرتام دستم و گرفت
وکشید منم به سمتش کشیده میشدم ، وارد اتاقم شد و درو بست
یا خدا یک غلطی کردم، این چرا جنبه نداره خوب...
دستم و کشید و کوبوند به دیوار و با نفسای عصبی شروع کرد به حرف زدن:
-چیه دور برداشتی، فک کردی اگه بهت نزدیک شدم ، واسه علاقه ای که به تو دارم،
نه دختر جون کور خوندی تو هنوزم واسه من همون دختر پروویی هستی که بودی ،
اگه باهات دارم خوب رفتار میکنم واسه اینکه با خودم گفتم ، روز عقدشه ، بذار
باهاش خوب باشم دلش نشکنه و مثل اینکه تو جنبه نداری
اگه یک بار دیگه با فامیلای من مخصوصا مهیا بد حرف بزنی خودت میدونی .
romangram.com | @romangram_com