#غرور_عاشقان_پارت_84
انگار که بهرام صدایم را میشنید فکر میکردم باید بحدی صدایم را بالا ببرم که بشنود.بعد فرحناز خنده کنان و با لحن شوخی روی شانه ام زد و گفت:بیچاره حق دارد که بداند.
فرحناز میخندید و من با حرص صحبت میکردم .خون خونم را میخورد پرسیدم:برای چه حق دارد؟
اینبار بلندتر خندید و گفت:معلوم است دیگر از دست تو راحت میشود وقتی تو ازدواج کنی دیگر کسی نیست که عذابش بدهد.
هنوز جواب فرحناز را نداده بودم که مادرم از پشت پنجره آهسته گفت :چی شده پری؟دوباره که حرص میخوری؟دختر که نباید انقدر صدایش را بالا ببرد.
از زمانیکه جواب رد به فرید داده بودم مادرم هم رفتارش تغییر کرده بود.حس میکردم مانند گذشته نیست دیگر قربان صدقه ام نمیرفت و کمتر میگفت پری جان.
حس کردم کاسه آب سردی روی سرم ریختند فروکش کردم و آهسته به فرحناز گفتم:با قایق چطوری؟
برگشت نگاهی به استخر انداخت و نگاهش به ساختمان چرخاند و پرسید:فرانک ناراحت نمیشود؟
romangram.com | @romangram_com