#غرور_عاشقان_پارت_77
ولی هیچکدام قانع نشدند حتی مادرم همه این موقعیت را برای من بهترین...
پری خانم خوب فکر کنید من میتوانم شما را خوشبخت کنم قول میدهم بهترین زندگی را برایتان فراهم کنم تا هر کجا خواستید تحصیل کنید برایتان خدمتکار میگیرم دوست دارم بهترین مسافرتها را برویم.اصلا هر جا که شما بخواهید هر طور که شما راضی باشید...
او میگفت و من در دلم میخندیدم کور خوانده ای پسر جان منکه بچه نیستم انگار بچه را با آبنبات گول میزند در باغ سبز نشان میدهد.همانکه بله را گفتم و خرش از پل گذشت دیگر تمام این حرفها را فراموش میکند اصلا شاید بگوید کدام حرفها کدام قولها؟مگر تو دختر کی بودی؟تمام این زندگی را در خواب هم نمیدیدی؟یا اینکه این زندگی به سر پدرت هم زیادی است و خلاصه با این فکرها فقط یک کلمه گفتم:تنها خواهشی که از شما دارم.
فرید با عجلله و دستپاچگی گفت:هر چه باشد قبول میکنم.
گفتم:فقط پایتان را از زندگی من بیرون بکشید به مادرتان بگویید تفاهم اخلاقی نداریم بگویید من این دختر را نمیخواهم به درد ما نمیخورد اصلا هر چه که...ناگهان صدای بوق اتومبیل بهرام بلند شد.بابا علی بسوی در دوید من و فرید هر دو ساکت شدیم و به در حیاط نگاه کردیم.بابا علی هر دو لنگه در را باز کرد و بهرام وارد شد.اتومبیل را سرجایش پارک کرد و در حالیکه بمن خیره شده بود پیاده شد.از نگاهش هزاران معنی میبارید .قلبم بشدت میتپید و به زمین خیره ماندم.بهرام بی آنکه حرفی بزند از کنار من و فرید رد شد و من با نگاهم تعقیبش کردم.از پله ها که بالا میرفت برگشت نیم نگاهی بمن انداخت.بعد دوباره سرش را به راست و چپ تکان داد و وارد ساختمان شد.معنی این حرکتش را نفهمیدم ایا برایم تاسف میخورد؟با دلش میسوخت؟چه چیز را میخواست بفهمد؟
(13)
بعد از رفتن فرید تا چند ساعت بعد نگاه غضب آلود بهرام در ذهنم میچرخید.موعظه به پایان رسیده بود آنشب با افکار گوناگونی به بستر رفتم.بشدت احساس تنهایی میکردم.فکر میکردم کسی مرا درک نمیکند چرا مرا مجبور به ازدواج ناخواسته میکنند تا من تصمیم بگیرم دل یک جوان را اینطور بشکنم؟برای چند لحظه چهره فرید جلوی چشمم مجسم شد هنگامیکه با مادرم خداحافظی میکرد چگونه ناایمد و با لحنی سرد گفت خداحافظ خانم!میبخشید مزاحم شدیم.و تمام معنی کلامش را در یک نگاه در چشم من خلاصه کرد.
romangram.com | @romangram_com