#غرور_عاشقان_پارت_73
به سقف اتاق خیره شده بودم دلم برای مادرم میسوخت.از طرفی حق داشت.مسئولیت من سنگین بود از کجا بیاورد خرج مرا بدهد.تحصیل پول میخواهد.چقدر برای کلاسهای متفرقه من کتاب و دفتر و غیره از خانم بزرگ پول بگیرد و در عوض چند برابر کار کند.بلند شدم رفتم پشت میز مطالعه ام نشستم و خوب به حرفهای مادرم فکر کردم.کم کم داشتم خودم را قانع میکردم ولی تنهاسد راه فکرم بهرام بود.این همبازی لجباز مغرور که روزبروز بیشتر در دل من جای میگرفت.او هر کس که بود ناجی قلب من شده بود.از هر کجا که آمده بود باعث شکفتن امیدهای من میشد.
مادرم با لحن بینهایت ملایم گفت:خب پری جان!فکرهایت را کرید؟جوابشان را چه میدهی؟
گفتم نمیدانم.و رفتم خوابیدم.دلم میخواست گریه میکردم و راز دلم را برای مادرم میگفتم.ولی چه بگویم؟بگویم که به بهرام فکر میکنم.پسر ارباب این خانه؟آخ که چقدر دلم گرفته بود.سرم را زیر پتو بردم و اهسته و بی سر و صدا اشک ریختم.آنقدر که زیر سرم خیس شده بود.آنقدر که سبک شدم و آرام بخواب رفتم.صبح روز بعد دوباره فرحناز را سر کلاس زبان دیدم ناراحت و دلخور بود کمی سربسرش گذاشتم.ولی فرحناز ابروهایش را درهم کشید و با لحنی طلبکارانه گفت:چطوردلت آمد دل فری را بکشنی بیچاره دیشب تا صبح نتوانست بخوابد.خیلی بی رحمی پری.تو حتی بخودت هم رحم نمیکنی دیگر چه میخواستی شنیدی که مادرم چه گفت مگر نگفت اگر بهانه تو تحصیل است خب بیا خانه ما تحصیل کن.نه خیر خانم!بگو فرید را دوست نداری.حالا اگر زشت یا کور کچل بود حق داشتی.
با اشمئزاز پرسیدم:مگر رضا کور و کچل است؟که تو دوستش نداری؟
دیدی؟دیدی حدسم درست بود پس تو فرید را دوست نداری.
خندیدم و گفتم:مگر حتما باید فرید را دوست داشته باشم؟
سرش را پایین انداخت و بادلخوری جواب داد:البته نه و اینبار از روی لج پرسید:پس حتما کس دیگری را میخواهی؟
با اکراه گفتم:هیچکس.
فرحناز دست بردار نبود.همراه من بخانه آمد.مگیفت:میخواهم با مادرت صحبت کنم اصلا میخواهم بدانم درد تو چی است کسی را که نمیخواهی بهترین موقعیت ازدواج هم که برایت پیش آمده پس چه مرگت است؟
romangram.com | @romangram_com