#غرور_عاشقان_پارت_7
وای خدا مرگم بده چی شده پری؟چشمت چی شده؟
و داخل رفت.داشتم از ترس زهره ترک میشدم.چند لحظه بعد فرانک بسویم دوید و پشت سر او مادربزرگ عصازنان پرسید:بهرام کجاست؟میدانم کار این شیطان است.و فرانک در حالیکه با پنبه خونها را از روی صورتم پاک میکرد جواب داد:همین طرفها بود خانم بزرگ.و خطاب بمن ادامه داد:نترس دخترم همین الان میرویم بیمارستان.
خانم بزرگ روی چشمم باند گذاشت و فرانک اتومبیلش را روشن کرد.به کمک خانم بزرگ سوار شدم ترسیده بودم.ولی بیشتر از خودم فکر مادرم را میکردم اگر برگردد و بشنود چه حالی پیده میکند؟بیچاره مادرم بیماری خودش کم بود حالا باید غصه مرا هم بخورد.
---+-
وقتی که به بیمارتسان رسیدیم یکی دو پرستار چشمم را نگاه کردند و بعد دکتر آمد.دکتر چانه ام را گرفت و سرم را بطرف بالا حرکت داد:ببینم!دستت را بردار دخترم.و هنگامیکه چشمم را نگاه کرد یکی دوبار سرش را با تاسف تکان داد و افزود:باید عمل شود شانس آورده که تیر داخل چشمش نرفته.
فانک بادستپاچگی پرسید:یعنی امیدوار باشیم آقای دکتر؟
شما مادرش هستید؟
romangram.com | @romangram_com