#غرور_عاشقان_پارت_6
از روی لج لبهایم را به یکدیگر فشردم:الحمدلله که دیگر میروی امریکا همه از دستت راحت میشویم.
من امریکا برو نیستم.
حالا نوبت من بود که عذابش بدهم:میروی باید بروی دیشب خودم شنیدم.
کی گفت؟
مادر بزرگت گفت.و زدم زیر خنده انگار از حرص خوردن و عذاب کشیدنش لذت میبردم.بهرام که حسابی حرص خورده بود کتابم را ورق ورق کرد و گفت:پدر سوخته.و من تا استخوان سوختم.گریه کردم و به او گفتم:وحشی!پدر خودت سوخته.
و فقط صدای خودم را در جواب خودم شنیدم و جیغ کشیدم:آخ چشمم!مامان چشمم.
بهرام وقتی دید از چشمم خون میریزد پا به فرار گذاشت و من وحشت زده از اتاق بیرون دویدم جیغ میکشیدم و مادرم را صدا میکردم.
نشانی از بهران نبود.چند لحظه بعد فرانک از روی بالکن پرسید:چی شده پری؟چرا گریه میکنی؟
از لابلای درختها نمیتوانست مرا ببیند بلند شدم و جلوتر رفتم.دستهایم خونی شده بود و خون چکه چکه روی زمین میریخت.
romangram.com | @romangram_com