#غرور_عاشقان_پارت_69

شکی در دلم بوجود آمد پرسیدم:من که بار اولم نیست به اینجا میایم.فرحناز انگار فرمانی لازم الاجرا که شوخی بردار هم نبود را داشت یک لیوان آب ریخت.بعد دوباره در حالیکه بسمت ساعت قدیمی رو دیوار نگاه میکرد گفت:الان دیگر پیدایش...

زنگ زدند و افزود:نگفتم آمد مادرم است .و با عجله در را باز کرد :حداقال میپرسیدی کیه؟همینطوری در را باز میکنی؟و لحظه ای بعد در ساختمان باز شد و فرید وارد شد.

سرخ شدم.نه ار خجالت بلکه از سر خشم فرحناز که گفت مادرم است پس چرا فرید آمد نکند...؟باز که فکرهای احمقانه کردی باز که با عجله تصمیم گرفتی؟ولی مگر دلم راضی میشد؟عصبانی شدم و رو بطرف فرحناز گفتم:من کار دارم باید برگردم.

فرحناز نگاهی مظلومانه به فرید انداخت بعد بریده بریده و با عجله بمن گفت:صبر کن پری بخدا دروغ نگفتم مادرم الان میاید.و همان لحظه دوباره زنگ زدند فرحناز از خوشحای نزدیک بود فریاد بکشد.در را باز کرد و بمن گفتکنگفتم این بار حتما مادرم آمده.

راست میگفت مادرش آمد خوشحال بود در این چند سالی که با فرحناز دوست بودم هیچگاه مادرش را به این خوشحالی ندیده بودم.جلو رفتم سلام کردم آرام گرفته بودم.مثل اینکه با آمدن مادرش احساس آرامش میکردم مادر فرحناز نگاهی به قد و بالای من انداخت و بعد مثل کسی که به چشم خریدار به کسی نگاه کند در چشم من دقیق شد:چرا مادرتان تشریف نیاوردند.

لبخندی از روی احتران زدم و گفتم:مادرم؟مگر قرار بود مادرم بیاید؟

فرحناز که گویا نمیخواست مادرش دیگر چیزی بگوید میان حرف ما گفت:غذاها سرد شد حالا بعدا صحبت میکنیم همگی بفرمایید.

بعد از نهار مادر فرحناز یک سیگار روشن کرد و بعد موهایش را پشت سرش جمع کرد و در حالیکه با بادبزن خودش را باد میزد گفت:پری جان من امروز کار مهمی داشتم ولی وقتی فرحناز گفت که قرار است تو بیایی بخاطر تو آمدم اینجا بعد پکی به سیگارش زد و گفت:بی مقدمه میروم سر اصل مطلب مثل اینکه چند روز پیش فرحناز راجع به فرید با شما صحبت کرده درسته؟

بی میل و آرام جواب دادم:بله درسته.


romangram.com | @romangram_com