#غرور_عاشقان_پارت_66
متعجب و با شک پرسیدم:پیش کی؟
خب غیر از تو چه کسی اینجا است؟دختر تو آنقدر خوشگلی که همان لحظه اول دل هر جوانی را مبیری.این جوانهای بدخبت چه گناهی کردند ؟خوش بیان که هستی خوشگل و جذاب هم که هستی فکر میکنم برای برخورد اول کافی باشد.گفتم:فرحناز اصلا حوصله ندارم.
چیه؟حالت گرفته؟یعنی آنقدر از آقا موشه ترسیدی؟خب چیزی که عوض داره گله نداره.
منظور؟
منظور خاصی نداشتم خب تو گوگرد و فلفل در غاذاهای مهمانهای او میریزی او هم موش به مهمانی تو دعوت میکند چه عیبی دارد.تازه بهرام شایسته تر بود مهمان دعوت کردن که گناه نیست هست؟
خنده ام گرفته بود ولی حوصله شوخی نداشتم راستش تا حدودی هم حق با بهرام بود فرحناز درست میگفت من جواب لجبازی خودم را گرفته بودم.
چند روز دیگر گذشت کم کم موضوع مهمانی داشت یادم میرفت .عصر بود که فرحناز به دیدنم آمد .باز تاریکی اتاق را بهانه کرد تا بیورن بنشینیم ولی اینبار خوب دلیلش را میدانستم با اینکه راضی نبودم ولی قبول کردم .فقط بخاظر فرحناز تنها دوستی بود که راز دلم را میدانست بمن نزدیک بود و درد دلم را برایش میگفتم در واقع علاقه خاصی نسبت به فرحناز داشتم.
هر دو زیر درخت بید نشسته بودیم و صحبت میکردیم .فرحناز کمی راجع به جدایی پدر و مادرش صحبت کردبعد بحث خرید را به میان کشید و وقتی کاملا گرم صحبت شدیم گفت:برادرم فرید تصمیم گرفته ازدواج کند.
گفتم:خب مبارک باشد پس یک عروسی افتاده ایم راستی نگفتی عروس کیه؟
romangram.com | @romangram_com