#غرور_عاشقان_پارت_65

عصبانی شدم و گفتم:باز هم میخواهی از او دفاع کنی؟

خندید و گفت"کارهای بانمکی میکند خوب خنده هم دارد.

باز که شروع کردی فرحناز؟من حوصله ندارم.اینقدر اسم بهرام را نیاور عجب گرفتاری شدم هر جا میروم اسم این لعنتی در گوشم مینشیند.

دوباره صدای فرید باعث عوض شدن بحثمان شد:فرحناز؟چند لحظه بیا.فرحناز در اتاق را باز گذاشت و بیرون رفت فرید درست مقابل من ایستاده بود نگاهم نمیکرد ولی مشخص بود که حواسش بمن است.گاهی زیر چشمی نگاهی می انداخت و با فرحناز صحبت میکرد.

فرحناز که گویا چیزی از حرفهای فرید متوجه نشده بود با تعجب پرسید:تو که وقتی خواستی بروی پرسیدی چی بخرم دوباره برای چه برگشتی ؟در ضمن من مطمئن هستم که کیف پولت را بردی.و برای یک لحظه بمن نگاه کرد و در حالیکه خنده معناداری میکرد افزود:راستی فرید یادم نبود دوستم را معرفی کنم این پری اسن همان که تعرفیش را میکردم همان که...

فرید میان حرف خواهرش گفت:متوجه شدم و رو بمن ادامه داد خیلی خوشبختم.

عجب جوان مودبی است چقدر با کمل و شخصیت است چقدر قشنگ صحبت میکند شمرده شمرده و آرام.

این مجا؟بهرام یک شیطان است.راستی چرا من این دو جوان را با یکدیگر مقایسه کردم؟

معلوم بود که فرید پول و لیست خرید را بهانه کرده تا برگردد و مرا ببیند وقتی رفت فرحناز کنار من نشست و گفت:فکر کنم بیچاره بدجوری گلویش گیر کرده باشد.


romangram.com | @romangram_com