#غرور_عاشقان_پارت_58

هیچی پرسیدم خانم بزرگ امشب مهمان دارند؟

و مادرم در حالیکه پولها را در کیف میگذاشت گفت:نه بهرام خانم مهمانی داده چند نفر از دوستانش می آیند باید چند جور غذا درست کنم.این را گفت و از اتاق خارج شد.

خدا میداند که در آن لحظه چه حالی داشتم و چقدر جلوی فرحناز خجالت کشیدم صورتم را در آینه نگاه کردم رنگم مثل گچ دیوار سفید شده بود و لبهایم رنگ کبودی گرفته بودند.

فرحناز پشت پنجره ایستاده بود.

کجا را نگاه میکنی؟

هر چند میدانستم کجا را نگاه میکند ولی باز سوال کردم جواب داد:منظره حیاطشان فوق العاده است انسان را به وجد می آورد.

منظره حیاط شما که زیباتر است تو دیگر چرا این حرف را میزنی؟

پرده را کشید و بوسیم چرخید:کاش منهم در این اتاق زندگی میکردم.

چون منظورش را میدانستم پرسیدم:برای همیشه یا بطور موقت؟


romangram.com | @romangram_com