#غرور_عاشقان_پارت_49
و این یکی ؟
صدایم میلرزید همه سکوت کرده بودند و هیچکس چیزی از موضوع نمیدانست.
گفتم:فیل.
و تنه اش؟
میلرزیدم ولی خودم را گنترل کردم و جواب دادم رخ.
بهرام دوباره مهره ها از دستم گرفت و در حالیکه دندانهایش را به یکدیگر فشار میداد پرسید:خیاطی که بلد هستی.
و فرانک که از همه جا بیخبر بود از آن دور گفت:پری جان خیاط تمیزی...
بهرام میان حرف مادرش پرید و بمن گفت:لطف کنید برای این 8 سرباز دامن بدوزید و برای بقیه هم نفری کی روسری لطفا روسری ها از جنس تافته باشد.و در این لحظه همه زدند زیر خنده و من از حرص پای راستم را روی پای چپم فشار میدادم و انگشتهایم را درهم میفشردم.
داشتم منفجر میشدم او هم همینطور گفتم:شما چیزی احتیاج ندارید برایتان بدوزم؟
romangram.com | @romangram_com