#غرور_عاشقان_پارت_48
آهسته دستم را باز کردم و مهره را از دستش گرفتم.
خب میشناسی؟
خودم را نباختم انگار دیگر نمیترسیدم دیگر آب از سرم گذشته چه یک وجب چه صد...
پری خانم؟
زود گفتم بله.
با شما بودم.
بله میشناسم سرباز است.
بهرام دوباره نگاه دقیقی به مهره شطرنج کرد و گفت:سرش که سرباز است تنش چی است؟
اسب است.
romangram.com | @romangram_com