#غرور_عاشقان_پارت_50

یک لحظه مانده بود که بغضم از هم باز شود و جلو همه بزنم زیر گریه.بلند شدم و دوباره جزوه ها را بهانه کردم و از ساختمان خارج شدم.قدم اول را که بیورن گذاشتم زدم زیر گریه.با صدای بلند گریه میکردم کاش میتوانستم فریاد بکشم.

ساعت حدود 12 شب بود و من ساکت شده بودم صدای شهرزاد را از پشت پنجره شنیدم:پری خوابیدی؟

بیا تو بیدارم.

شهرزاد وارد اتاق شد نگاه تحقیر آمیزی به گوشه کنار اتاق انداخت و من بی اهمیت گفتم بفرما بشین.

شهرزاد رفت و بالای اتاق روی مخده نشست و گفت:پری جان لطف کن امشب جزوه هایت را بمن بده.

خجالت کشیدم بگویم نه رفتم جزوه ها را از داخل کمد چوبی کوچک در آوردم حوصله ام سر جا نبود حال حرف زدن نداشتم جزوه ها دست شهرزاد دادم و گفتم:شهرزاد جان خیلی مواظب باش اینها را از یکی از دوستانم که کلاس بالاتر است گرفتم دو شب تا صبح نخوابیدم و تمام سوالها را پاک نویس کردم میخواهم در تعطیلات بخوانم تا سال دیگر...

شهرزاد جزوه ها را از دستم گرفت و میان حرفم گفت:امشب مینویسم پری خیالت راحت باشد مراقب هستم.

تمام حواسم پیش بهرام بود انگار روحی در جسمم نباشد فقط نگاه میکردم به شهرزاد و جزوه ها.

حواست کجاست پری؟راستی موضوع مهره های شطرنج چه بود؟خودمانیم این بهرام هم چه حوصله ای دارد ها؟شهرزاد با صدای بلند خندید و در میان خنده هایش ادامه داد:دیدی چه بر سر مهره های شطرنجش آورده بود؟


romangram.com | @romangram_com