#غرور_عاشقان_پارت_4



*********************



وقتي مادر در را بست تنها شدم دوباره مثل روزهاي قبل جاي خالي پدرم را ديدم دوباره مردنش را به ياد آوردم و طبق معمول شروع به گريه كردن كردم.

قاب عكس پدر كنار آيينه روي طاقچه بود دستمالي را برداشتم و قاب را پاك كردم چهره خود را در آيينه ديدم چشماني اشك آلود با لپ هايي گل انداخته از خودم پرسيدم : چيه پري دلت مي خواست پدر داشتي؟ مثل

و صداي خنديدن بهرام را از پشت پنجره شنيدم به سويش برگشتم .اينجا چه كار مي كني بهرام ؟ مگر مادرم نگفت از پنجره نگاه نكن. دوباره خنديد و لبهايش را جمع كرد :بيا بيرون پري بيا بازي كنيم عروسكت را هم بياور.

رفتم و عروسكم را از روي زمين برداشتم و نشانش دادم به اين مي گويي عروسك ؟ اين كه شده صافي

هاهاي خنديد : صافي

بله ديگر سوراخ سوراخش كردي نگاه كن


romangram.com | @romangram_com