#غرور_عاشقان_پارت_36
فرحناز بغض کرده بود گفت:پری جان!خدا تو را امروز رسانده است تا من درد دلهایم را بگویم و کمی سبک شوم.
ایا راستی من باید دلم بال او بسوزد یا او بحال زار منکه سالهاست هزاران امید و آرزوی دست نیافتنی را زیر همان درخت بید به خاک سپردم.فرحناز کجاست تاببیند چه روزهایی را در تنهایی غم زیر همان درخت نشسته ام و بشنود چه درد دلهایی را با خود زمزمه کردم.
(7)
با صدای ضربه زدن در افکارم از یکدیگر پاشدیه شد.در اتاق آهسته باز شد و مادر فرحناز وارد شد.زنی میانسال با موهایی که به طرز مرتبی کوتاه شده بودند با رنگ زیتونی نسبتا لاغر و قد بلند که بوز سفید و دامن طوسی پلیسه بتن داشت.صورتش در پشت انبوهی از تکه های دود خاکستری سیگار چندان مشخص نبود.
از روی مبل بلند شدم:سلام خانم.
پکی به سیگارش زد و با لحنی جدی گفت:به به شما باید پری باشید درست حدس زدم.
لبخندی زدم و به فرحناز نگاه کردم.فرحناز هنوز د رخودش غرق بود.مادر فرحناز افزود:فرحناز حق دارد آنقدر از زیبایی شما تعریف میکند و خنده کوتاهی کرد و دوباره پک به سیگارش زد و ادامه داد:اگر جثه کوچکی داشتی فکر میکردم فرحناز عروسک جدیدی خریده.گوشم از این حرفها پر شده بود و شنیدن این جمله ها دیگر برایم عادی جلوه میکرد.بنابراین لبخند زدم تشکر کردم و دوباره نشستم.
romangram.com | @romangram_com