#غرور_عاشقان_پارت_37

اینبار خطاب به فرحناز گفت:من میروم بیرون اگر پدرت تماس گرفت بگو رفت پیش وکیل تا ببیند چکار کرده.

فرحناز به مادرش نگاه نکرد ولی چند بار سرش را تکان داد.وقتی مادرش رفت فرحناز که گویا انبوهی از غم و غصه بود آهی کشید و بلند شد.مادرش را از پنجره نگاه کرد و گفت:دوست داشتی جای من بودی؟مادرم را دیدی؟فقط به فکر خودش و خواسته هاش است.بیچاره برادرم در این آتش چطور میسوزد.

با تعجب پرسیدم:برادرت چرا میسوزد؟

وقتی میبیند این زن و شوهر حتی برای ساعتی نمیتوانند در ارامش زیر یک سقف زندگی کنند غصه آینده مرا میخورد غصه خودش را که حتی دیناری نمیتواند از این ثروت استفاده کند و بیچاره برای اینکه روی پای خودش بایستد در شرکت دایی بزرگم استخدام شده.

اینکه خیلی خوب است باید خوشحال باشی برادرت چنین اراده ای از خودش نشان داده پس اگر مثل بهرام بود خوب...

فرق بهرام و فرید از زمین تا آسمان است بهرام تحصیل میکند ولی برادر من با جنگ اعصابی که در این خانه داشت حتی نتوانست درسش را تمام کند تازه پدر و مادر بهرام باید قدر چنین پسری را بدانند.

با اشمئزاز گفتم:چرا بخاطر شیطنتهایش؟

نه پری اشتباه نکن میدانی چه ثروتی تحت اختیار بهرام است در حال حاضر که دکتر نیست مرد آن خانه بهرام است درسته؟

مجبوری سرم را بعلامت مثبت تکان دادم.


romangram.com | @romangram_com