#غرور_عاشقان_پارت_34

در را بستم و نیم ساعتی در کوچه قدم زدم.بعد برگشتم و زنگ را فشار دادم میدانستم بهرام در را باز میکند در این فکر بودم که در برابرش چه حرکتی انجام دهم اول هیچ نگفت فقط نگاه دقیقی به زنبیل انداخت بعد دوباره بمن نگاه کرد و با تعجب پرسید:روزنامه خریدی؟

بعد دوباره به زنبیل نگاه کردم لبهایش را به علامت سوال جمع کر د شانه هایش را بالا انداخت و در حالیکه از جلوی در کنار میرفت افزود:نمیدانم شاید خانم بزرگ روزنامه خان شده باشد.

چظور جلوی خنده ام را بگیرم بیچاره نمیداند زیر روزنامه چه خبر است وزیر با سر اسب و ...

نگاهش نکردم و بی اهمیت بسوی ساختمان خانم بزرگ رفتم.خانه ساکت بود داخل آشپزخانه رفتم جعبه را در آوردم و با عجله به سالن پذیرایی برگشتم جعبه را روی میز گذاشتم و مادرم را صدا کردم.

کاری با من نداری؟میخواهم بروم منزل فرحناز تا عصر برمیگردم.

زود برگرد مادرجان!امشب مهمان...

باشد مسدانم.و در دلم افزودم امشب باید چهره بهارم را ببینم که خیلی ددینی است.

نزدیک ظهر بود که به خانه فرحناز رسیدم دیوارهای بلند با نرده های طلایی و در حیاط یکه به شکل پروانه بود.زنگ را فشار دادم چند لحظه بعد صدای فرحناز را شنیدم:بله؟

فرحناز؟


romangram.com | @romangram_com